محمد حسينزاده
در دوران كرونا برخي از هنرمندان با بدعتهايي كه به خرج دادند، اتفاقات تازه و جديدي را در عرصه هنر رقم زدند. مونا فرجاد كه در سالهاي اخير بيشتر توان خود را در عرصه تئاتر گذاشته بود، مدتی است که تکگوییهای متفاوتی را در صفحه اینستاگرام خود با الهام از حروف الفبا به اشتراک میگذارد. ویژگی این مونولوگها به نوعی گره در رویدادهای اجتماعی این روزها دارد كه بسيار موردتوجه قرار گرفته است. با او همراه شديم تا درباره اين اتفاق جالب بيشتر بدانيم…
-چه شد كه تصمیم گرفتید تکگویی یا اصطلاحا این نمایش مونولوگ دنبالهدار را کار کنید؟
*وقتي کرونا شروع شد، من هم مثل همه فکر کردم که این یک ماجرای جهانشمول است که تمام مردم دنیا تحتتاثیر آن هستندٰ ولی در چند ماه آینده حتما برطرف میشود. اگر یادتان باشد اول شایعه شده بود که همراه با شروع فصل گرما، ویروس کرونا از بین خواهد رفت. کمکم زمان گذشت. ولی دیدیم این ویروس نه تنها از بین نرفت بلکه گونههای جدید آن نیز وارد شد و مسئله جدیتر از آن چیزی شد که ما فکر میکردیم. از طرف دیگر من به عنوان کسی که دغدغهمند هستم و همیشه کار نمایش برایم یک کار جدی بوده است، مخصوصا در سالهای اخیر سعی کردم تمرکز بیشتری روی بازی در نمایشهایی که با حال و هوا و روحیه من سازگار است داشته باشم. دلتنگ تئاتر بودم. دلتنگ دیدن نمایش و اجرا بودم و فکر میکردم این دلتنگی را حتما خیلیهای دیگر هم دارند. یعنی افراد دیگری هم هستند که مثل من فکر میکنند و دوست دارند نمایش ببینند. فکر کردم چه کار میتوانم بکنم که یک کار فرهنگی و نمایشی انجام بدهم. طبیعتا وقتی آدم فقط به یک نفر بازیگر فکر کند اولین کسی که جلوی چشمانش حاضر و اولین جرقهای که در ذهنش زده میشود تکگویی و مونولوگ است که نیازی به فرد دیگری هم نداشته باشد. چون خیلی برای من مهم بود که پروتکلهای بهداشتی رعایت شود. یکی از مهمترین بندهای پروتکل بهداشتی، رعایت فاصله فیزیکی افراد از هم بود. بنابراین نمیشد به تعداد زیادی از افراد در زیر یک سقف برای اجرای یک نمایش گروهی فکر کرد. چون تمرین در محیط پلاتو که اغلب کوچک است و تهویه مناسبی هم ندارد آن هم ساعتها و روزهای زیاد عملا ممکن نبود. بنابراین تصمیم گرفتم تکگویی و مونولوگ کار کنم.
-ورژنهاي جهاني اين كار هم موجود است؟
*مونولوگهای زیادی در کارهای کلاسیک جهان هست که تئاتربینهای حرفهای و بینندههای خاص خودش را دارد. ولی من چون نگاهم این بود که افراد بیشتری جذب این نمایشها بشوند، تصمیم گرفتم از آنها استفاده نکنم. بقیه مونولوگهایی هم که در بازار ادبیات نمایشی وجود دارد، از خوبهای آن که به دفعات استفاده شده بود و یک تعداد هم بودند که با سلیقه من همخوانی نداشتند. در گپی با یکی از دوستان نویسنده، قرار شد که ایشان زحمت بکشند واین مونولوگها را برای من بنویسند. ما چون فکر میکردیم میخواهیم این کار ادامهدار باشد، چه چیزی بهتر از حروف الفبا که خودش ۳۲ حرف است. یعنی ۳۲ هفته. البته آن زمان فکر میکردیم که قرار است بعد از هر حرفی یک تکگویی نوشته بشود، ولی بعدا فکر کردیم یک حرف مثل ز، که با ض و ظ، از نظر آهنگ صدا از یک جا بیان میشوند و کلمات از نظر آهنگ مثل هم هستند، اینها را نمیشود از هم جدا کرد. در ابتدا فکر میکردیم ۳۲ حرف الفبا، یعنی ۳۲ هفته و ۳۲قصه که این تداوم رعایت بشود. بعد فکر کردیم خوب است که علاوه بر حالت نمایشی، یک آموزش هم در دل خودش داشته باشد. تصمیم بر این شد که برویم سراغ فرهنگ عامیانه آقای جمالزاده که واژگان و اصطلاحات عامیانه کوچه بازاری که در قدیم خیلی استفاده میشد و امروزه از آن فاصله گرفتهایم و دیگر متداول نیست و برای گوش خیلیها ناآشناست، از آن استفاده کنیم. گفتیم چه بهتر که براساس همین فرهنگ عامیانه و حروفش هر دفعه قصهای نوشته شود. به طبع کار سختتر میشد. چون تعداد حروف کمتر میشد و خیلی دایره وسیعی را شامل نمیشد و حتما بهتر میدانید که وقتی ما میخواهیم یک قصهای بنویسیم و با دنیای واژگان در ارتباط هستیم میتوانیم یک عالمه آن را بسط بدهیم، ولی وقتی تعداد واژگان محدود میشود و باید یک قصهای فقط براساس آن حرف نوشته بشود، کار سختتر و محدودتر میشود. بعد حالا اگر بخواهیم قصهای را که از نقطه A شروع شده به نقطه B برسد و یک هدفی را هم دنبال کند همه چیز سختتر میشود. و وقتی متن سختتر میشود اجرا هم سختتر میشود. برای اینکه من مجبور هستم یکسری کلماتی را که از یک آوا و حروف شبیه به هم استفاده میشود مرتب تکرار کنم. کلماتی که اگر به تنهایی بشنویم، شاید هیچ معنا و مفهومی نداشته باشد، یعنی به تنهایی مفهوم دارد ولی در یک جمله چیز آشنایی برای گوش ما نباشد. چون دیگر کمتر متداول است. حالا همین حروف و کلمات در یک مونولوگ و بیان غیرمعمول قرار میگیرد و سختی ارائه آن برای من بازیگر دو چندان می شود.
-چرا تصمیم گرفتید در اینستاگرام منتشر کنید؟
*من فکر میکنم در شرایط حاضر، صفحه اینستاگرام هر شخص شبیه به یک رسانه است که برای ترویج فرهنگ، فکر و هر آنچه که در قلب و ذهن او میگذرد در اختیار آن فرد قرار دارد. صفحه اینستاگرام از اقصینقاط ایران و حتی خارج از کشور مخاطبانی با فرهنگ و تفکرات متفاوت دارد و برای همین، من و دوست نویسندهام فکر کردیم از این شبکه اجتماعی استفاده کنیم. آدمها صفحه اینستاگرام را بالا و پایین میکنند و در کسری از ثانیه، اگر مطلبی برایشان جذاب نباشد از آن میگذرند. پس ما باید دقت خودمان را بالاتر میبردیم که مخاطب به جای ورق زدن و گذشتن، لحظهای بایستد، تفکر و تامل کند و با ما همراه شده و آن تکگویی را ببیند. به خاطر همین سراغ اینستاگرام رفتیم که با عموم مردم سر و کار دارد و من هم خب تعدادی دنبالهکننده دارم. عزیزانی که نه فقط به این دلیل که من بازیگر هستم مرا دوست دارند، بلکه گاهی اوقات برایشان جالب و سوالبرانگیز است که حالا این آدم چه کار میکند، کجاها میرود و چه فعالیتی دارد انجام میدهد. یعنی از روی کنجکاوی من را دنبال میکنند، نه حتما به عنوان اینکه طرفدار من هستند. من فکر کردم چقدر خوب است این افرادی که همراه من در این صفحه هستند با این تکگوییها و نمایشها همراه بشوند و شاید اصلا برای آنها هم مثل من جذاب باشد. و به طور غیر مستقیم آموزش نیز ببینند. من به دوستانم میگویم که من یک ارتش یک نفره هستم. همه کارها را خودم یک تنه باید انجام بدهم. به غیر از دوست عزیز نویسنده من که خودشان اصرار دارند اسمی از ایشان برده نشود در بخش اجرایی من کاملا تنها هستم و همه کارها را خودم انجام میدهم. در حالی که در شرایط عادی وقتی من به عنوان بازیگر سرکار میروم، طراح، صحنه را چیده، طراح لباس به من لباس مناسب داده و گریمور کارهای گریم مرا انجام داده و گروه تولید هم کارهای خودش شامل آفیش و هماهنگی را انجام داده است. و من کاری که به عنوان یک بازیگر باید انجام بدهم ضمن تعامل با اعضای گروه، به وجود آوردن و ساختن کاراکتری است که کارگردان به عهده من گذاشته است. ایده بدهم و آن ایدهها را با تفکر و علایق کارگردان نزدیک کرده، به یک جمعبندی و اجرای نهایی برسیم. اما حالا من شدهام یک ارتش تکنفره. خودم باید لباس را هماهنگ کنم، خودم را گریم کنم، صحنه را بچینم و شروع به اجرا کنم. یک جاهایی هم که خارجی کار میکردیم. مثلاً من برای اجرای حرف ژ به یک پاساژ رفتم و خودم با مسئول آنجا هماهنگ کردم. حالا من نه فیلمبردار دارم، نه نورپرداز دارم، نه صدابردار دارم. کمکم در طول چند مونولوگی که انجام دادم، بیشتر یاد گرفتم که باید چکار کنم. تعدادی از دوستان و همکاران عزیز بودند که خیلی هم لطف داشتند و ابراز تمایل میکردند که در این مسیر کمک کنند و استودیوی خودشان را در اختیار من بگذارند. شدنی هم بود. فوقش این که یک هزینهای میپرداختم و استودیویی را اجاره میکردم و کارها را ضبط میکردم تا همه چیز حرفهایتر باشد. ولی فکر کردم جذابیت این کار، با تمام تلاش برای یک اجرای حرفهای سادگی آن است. و رسالت آن که براساس رعایت پروتکلهای بهداشتی است رعایت شده است. به خاطر همین تصمیم گرفتم بیشتر مونولوگها را یا در منزل خودمان اجرا کنم یا در منزل یکی دیگر از دوستانم خانم مریم مرتضوی که واقعا در خیلی از قسمتها همراه و کمک من بودند. ولی خب این تنها بودن که یعنی تمام پروسه حرفهای کار را خودم به تنهایی باید انجام میدادم، کار عجیب و پیچیدهای بود که البته خودش هم چالشبرانگیز بود. برای اینکه آدم متوجه می شود در یک زمینههایی استعدادها و تواناییهایی دارد که شاید قبل از آن خیلی به آنها فکر نمیکرده است. این به این معنا نیست که بخواهم از خودم تعریف کنم و بگویم من عجب استعداد غریبی دارم. نه. منظورم این است که این تجربه برای خودم ارزنده بود.
-پس هنرمندان هم از اين موضوع استقبال كردند؟
*تا به امروز که این تعداد مونولوگها اجرا شده است خیلیها لطف داشتند و از کار تعریف کرده و مرا همراهی کردهاند. خیلیها هم ممکن است کار را دوست نداشته باشند. برای من هم نظر مخالفین محترم است و هم نظر موافقین. من فکر میکنم وقتی کسی راهی را انتخاب میکند و در یک مسیری قدم برمیدارد، مهم تداوم کار و ادامه دادن راه براساس ایدئولوژی و تفکراتی است که دارد. نه یک ایدئولوژی مخرب. من یک مقدار فرهنگیتر با قضیه برخورد میکنم و احساس میکنم این کار رسالت من است که باید آن را انجام بدهم و خودم را نسبت به آن متعهد میدانم. حتی اگر به نظر خیلیها، کار عبثی باشد یا حتی کار خوبی نباشد. فقط میدانم که من باید تمام تلاش خودم را بکنم که با توجه به امکانات و تواناییهایی که دارم، بتوانم بهترین را انجام بدهم.
-چقدر برای تمرین متنها فرصت دارید؟
*واقعیت این است که خیلی وقتها، خیلی از این متنها، یک روز قبلش به دست من رسیده است. یا شب قبل. گاهی فرصت خیلی کمی برای حفظ کردن آن دارم. ضمن اینکه باید دنبال آکسسوار و لباس و گریم مناسب باشم و فکر کنم که این را کجا فیلمبرداری کنم. همه اینها یک مقدار مسائل را پیچیدهتر میکند.
-چند تا از کارهایی که اجرا کردید همراه با موسیقی بوده است؟
*سه تا از کارها همراه با موسیقی بوده است. آقای امیرحسین انصافی، پسر آقای جواد انصافی در این اجراهای ریتمیک کنار من بودهاند. من قبلا تجربه همکاری با ایشان را در نمایش شیرهای خان باباسلطنه، داشتهام. بازیگر خیلی خوبی هستند و بسیار به موسیقی اشراف دارند و یک عالمه از آلات موسیقی را درجه یک و حرفهای مینوازند. وقتی قرار است با یک یا چند ساز همراه بشوم و بخوانم، این نیاز به تمرین بیشتری دارد. در لحظه این اتفاق نمی افتد و باید حداقل چندین ساعت تمرین کنیم که این دیالوگها و شعرها با موسیقی همراه بشود. تا بتوانیم همدیگر را پیدا کنیم و به یک اجرای یکدست برسیم. یک وقتهایی هم کار خیلی پیچیده می شود. مثلا من با امیرحسین قرار دارم که ساعت ۶ بعدازظهر پنجشنبه یک کار ضبط کنیم. نمیشود. چون ممکن است یک دفعه او سر فیلمبرداری باشد یا من خودم سر کار دیگری هستم و قرارمان تنظیم نمیشود. در حالی که قراراست راس ساعت ۹ شب کار روی صفحه منتشر شود. این وسط ما فقط دو ساعت وقت داریم که با کار و موسیقی هماهنگ بشویم و نهایتا تا ساعت ۸ شب کار تمام بشود و ما بتوانیم از ساعت ۸ تا ۹ شب کار را مونتاژ کنیم. موسیقی و تیتراژ و چیزهای دیگرش را درست کنیم و راس ساعت ۹ در صفحه به اشتراک گذاشته شود.
همه چیز یک مقدار برای ما سختتر و عجیبتر میشود. و اگر زمان بیشتری برای همه این کارها داشتیم شاید حرفهایتر از کار در می آمد. به هر حال همه ما مسائل و کارهایی داریم که متعهد به انجام آن هستیم. من فکر میکنم همراه با دوست نویسندهام داریم تمام تلاش خودمان را میکنیم که باتوجه به تمام محدودیتها بهترین کار را ارائه بدهیم. حتما کاستیهایی وجود دارد و من امیدوارم و سعی میکنم در قسمت های بعدی این کاستیها کمتر باشد و بتوانیم معایب کار را رفع کنیم.
-تسلط شما در اجرا نشان میدهد که ارتباطی عمیق با تکگویی برقرار کردهاید…
*خودم حس خیلی خوبی دارم و به شدت احساس تعلقخاطر میکنم. از اینکه به قول قدیمیها یک تعداد مشتری پروپاقرص و ثابت دارم خوشحالم. وقتی این پستها را به اشتراک میگذارم، با اشتیاق منتظر خواندن پیامها و نظرات آنها هستم. این برای من خیلی دلگرمکننده است. خیلیها را وقتی اسمشان را میبینم که برای من کامنت گذاشتهاند، دیگر میشناسم و میدانم که مثلا این خانم یا آقا، هفته قبل هم کار من را دیدهاند و هفتههای قبل هم دیدهاند و یک جوری آشناهای مجازی من هستند. یکسری از دوستان هم هستند که میگویند مدل دیگری باشد، کار دیگری بکنید. بله. هزار نوع کار میشود انجام داد. میشود میزانسنهای عجیب و غریب به آن داد. ولی به نظر من ویژگی این تکگوییها این است که مثل یک تئاتر با آنها برخورد بشود. وقتی میگوییم مثل یک تئاتر یعنی جای کات ندارد. یعنی جای تصحیح و دوباره گرفتن وجود ندارد. یعنی من فکر میکنم ویژگی این کار این است که در یک برداشت و در یک پلان گرفته میشود.
-اتفاق جالبی هم در این مسیر برای شما پیش آمده چه بوده است؟
*یک تعدادی از عزیزان، در گروههای سنی مختلف، از کودکان، نوجوانان، دانشجویان و خانمها و آقایان بزرگسال در این تکگوییها به صورت خودجوش من را همراهی کردند. یعنی مونولوگها را حفظ میکنند. خودشان فیلمبرداری میکنند و برای من میفرستند. به نظر من این حرکتها در راستای اعتلای هنر بسیار ارزنده و قابل تشویق است. من این ویدئوها را در صفحه خودم به اشتراک میگذارم. برای اینکه واقعا از هر تلاش و کوششی که میبینم، خوشحال میشوم و فکر میکنم خدا را شکر، هنوز عزیزانی هستند که دوست دارند فعالیت فرهنگی انجام بدهند و در راستای توسعه فرهنگ این کشور تلاش کنند. وقتی این شور و شوق را در همراهان خودم میبینم میگویم پس به خاطر این عزیزان هم که شده باید تمام تلاش خودم را بکنم و بهترین و حرفهایترین کار را انجام بدهم. در کارهایی که برایم فرستاده اند چندین استعداد عجیب و غریب دیده ام که مطمئن هستم آینده درخشانی خواهند داشت. و به نظرم میتوانند هر کدامشان تبدیل به یک بازیگر سرشناس بشوند. به خصوص یک دختر خانم کوچولویی هست که اصلا غریب است، اینقدر که این دختر بازیگر عجیب و پر از استعدادی است.