محمد حسينزاده
مشاهير عرصه هنر و ادبيات در كشورمان كم نيستند و به واقع افرادي هستند كه بايد همواره قدر حضورشان را بدانيم. آنها هستند كه ميتوانند فرهنگ و هنر را به سمت و سوي درستش هدايت كنند و اين روزها كه هم در هنر و هم در فرهنگ دچار نقصان و ضعف شدهايم، همين اساتيد هستند كه ميتوانند به عنوان هدايتگر عمل كنند. منصور خلج را با کتابهایش میشناسيم و بعدها که برای تدریس به دانشکده سینما و تئاتر پيوست عملا با عرصه هنر گره خورد و حالا سالهاست كه نوشتهها و تدريسهايش پلي ميان فرهنگ و هنر است. خلج در سال ۱۳۲۹ در تهران متولد و از سن ۵ سالگی تا مقطع دیپلم در کرمانشاه به سر برد، اما در سال ۱۳۵۰ در دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته و تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته کارگردانی ادامه داد. او فعالیت هنری خود را در زمان دانشجویی با مربیگری تئاتر کتابخانههای کانون آغاز کرد. بعد از انقلاب نیز در تئاتر شهر بهعنوان مسئول روابط عمومی و بعد به عنوان سرپرست و طراح کتابخانه تخصصی فعالیت خود را ادامه داد. از جمله فعالیتهای دیگر او میتوان به تدریس در دانشگاه هنر، سوره، سینما، تئاتر و جهاد دانشگاهی اشاره کرد. همچنین او موسس گروه تئاتر امید و در حال همکاری با این گروه است. او در سال ۶۹ به دعوت یونسکو در سمینار تئاتر در اروگوئه شرکت کرد و همچنين مدیر پروژه یکصد سال تاریخ شفاهی تئاتر کودک و نوجوان نيز ميباشد. او اين روزها كتاب تازهاي را هم نگارش كرده است كه به زودي منتشر خواهد شد. با اين استاد ارزنده كشور همراه شديم تا درباره كتاب جديدش و البته چگونگي شكلگيري مسير زندگياش به سمت فرهنگ و هنر بيشتر بدانيم…
-جناب خلج ابتدا درباره كتاب جديدتان برايمان بگوييد؟
*کتاب سینما، نوشته جان اسکات را ترجمه کرده و در انتشارات نودا در دست چاپ دارم. این اثر درباره تاریخ سینما از بدو آغاز تا سیر تحول آن است. کتاب از تبدیل سینمای صامت به سینمای ناطق، بهوجود آمدن انیمیشن، کمپانی ستارهسازی و سینمای علمی تخیلی و کودک گفته است. به پیشنهاد ناشر، بخشی با عنوان سینمای ایران که تالیفی است به آن افزودهام و به جریانات مهم با اشاره به کارهای هنرمندانی همچون بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و اصغر فرهادی پرداختهام.
درباره پروژه یکصد سال تاریخ شفاهی تئاتر کودک و نوجوان برايمان بگوييد؟
*متولی این فعالیت بنیاد نمایش کودک و نوجوان است که با همکاری مرکز و مدارک اسناد کتابخانه ملی انجام میشود. از این پروژه ۷ کتاب با عناوینی چون پروانه باغچهبان، رضا بابک، بهرام شاهمحمدلو، رضا کیانیان و قطبالدین صادقی آماده شده و در نشر گویا مراحل انتشار را سپری میکند. حدود ۳۰ گفتگوی دیگر نیز تصویری در کتابخانه ملی ضبط و مکتوب آماده شده است. کتابها در قالب گفتگو و مصور منتشر میشوند. بهنوعی هنرمندان حوزه کودک و نوجوان اتوبیوگرافی از فعالیت هنری و تجربیات کاری و نوشتاری خود را بازگو کردهاند. بخشی از گفتگوها توسط خودم و تعدادی توسط داوود کیانیان انجام شده است. حسن دادشکر، عادل بزدوده، فائزه فیض، رضا فیاضی، مسلم قاسمی، فاطمه ابطحی، سوسن مقصودلو و عباس جهانگیریان نیز از جمله اشخاصی هستند که با آنها گفتگو داشتیم. تدوین و انتشار کتابهایی در قالب تاریخ شفاهی تئاتر کودک و نوجوان بسيار مهم است. صدسال تاریخچه تئاتر کودک و نوجوان داریم که بازگو و ثبت نشده است. در این پروژه افرادی که در این سالها در بخشهای مختلف عرصه کودک و نوجوان جریانساز، صاحب سبک و تاثیرگذار بودند انتخاب شدهاند. از سال ۱۲۹۸ تئاتر کودک داریم. جبار باغچهبان آغازگر این جریان بوده که اطلاعات اندکی از او در دسترس است. در مقطعی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نقش بسیار مهمی در این عرصه ایفا میکند. دان لافون در کانون برای مربیان آموزش تئاتر میگذارد و از دانشجویان این رشته دعوت میشود آموزش ببینند. خودم در دهه ۵۰ یکی از این افراد بودم. بسیار از چهرههای معروف امروز از کانون شروع کردند. در ادامه تالار هنر شروع به کار کرد. دانشگاههای مختلف در این رشته فعال شدند. جشنواره تئاتر کودک و نوجوان برگزار شد و به مرور سطح بینالمللی به خود گرفت. کتابهای مرجع مهمی در عرصه تئاتر کودک و نوجوان به چاپ رسیدند. ضروری بود این تاریخ مرور شود و در قالب کتاب در دسترس علاقمندان قرار بگیرد.
-جناب خلج كمي به عقب برويم… نحوه آشنایی و علاقمندی شما به تئاتر چگونه بود؟
*من متولد تهران هستم ولی سال ۱۳۳۲ یا ۳۳ به خاطر شغل پدرم که در وزارت اقتصاد کار میکرد به کرمانشاه منتقل شدیم. کودکی من در کرمانشاه سپری شد و آنجا به مدرسه رفتم. من در دوره دبیرستان انشاهای خوبی مینوشتم و نتیجتا یک گروه نشریه دیواری و در کنارش یک گروه تئاتر در مدرسه تشکیل دادیم. چند دانشآموز علاقمند به تئاتر بودیم که چند نمایش مثل نمایشنامه زندگی نادرشاه را تمرین میکردیم. این اولین آشنایی من با تئاتر بود. در همان گروه یکی از دوستان به من گفت که بیرون از مدرسه هم یک جایی به اسم گروه نمایشی کرمانشاه هست که تئاتر کار میکنند و یک روز من را به آنجا برد. جدای از آن، پدرم تابستانها من را در انجمن ایران و آمریکا ثبتنام میکرد تا زبان انگلیسی بخوانم. آنجا یک گروه تئاتر هم بود که من در آن عضو شدم. یک آقایی با نام عطایی در انجمن ایران و آمریکا، شهر کرمانشاه حضور داشت که تازه از تهران آمده بود و گویا نمایش چشماندازی از پل، نوشته آرتور میلر که آقای سمندریان به صحنه برد را هم دیده بود. آقای عطایی گفت این نمایشنامه را تمرین کنید و نقش رودولفو را هم به من داد. من آنجا شروع به کار تئاتر کردم و در کنارش با گروه نمایشی کرمانشاه هم آشنا شدم. گروه نمایشی کرمانشاه یک گروه مستقل بود و یک آقایی با نام ناجی آنجا سرپرست بود. یکجایی را اجاره کرده بود و بعدازظهرها به آنجا میرفتیم و نمایشنامههایی مثل چوب بدستهای ورزیل، آی با کلاه، آی بیکلاه و سلطان مار را تمرین میکردیم. یادم است زمانی که نمایشنامه چوب بدستهای ورزیل را تمرین میکردیم، مرحوم جلال آلآحمد و غلامحسین ساعدی سر تمرین ما آمدند و این برای ما که جوانهای ۱۷ ساله بودیم، خیلی اتفاق جالبی بود. در آن گروه بعدها آدمهای سرشناسی مثل نوذر آزادی یا دکتر رضا خاکی و چندین نفر دیگر معرفی شدند و بعضی از آنها هم مهاجرت کردند.
-ارتباطتان با تئاتر تهران چگونه شکل گرفت؟
*آن موقع هر سال جشنهای فرهنگ و هنر برگزار میشد و گروههایی از تهران به کرمانشاه و شهرهای دیگر میرفتند و تئاتر اجرا میکردند. مثلا آقای رکنالدین خسروی نمایشنامه حکومت زمانخان بروجردی را به کرمانشاه آورد و من آن را دیدم. بازیگران شناختهشدهای مثل پرویز پورحسینی، سعید پورصمیمی، علی اوحدی، آقای کشاورز و خانم جمیله شیخی هم در آن نمایش بازی میکردند. استاد داوود رشیدی نمایش پرواربندان و آقای کاردان هم نمایش امیرارسلان نامدار را به کرمانشاه آوردند. ما از آنجا با چند نفر از تئاتریهای تهران دوستی پیدا کردیم و رابطهمان نزدیک شد. من هنوز وارد دانشگاه نشده بودم اما به تهران میآمدم و دوستان و نمایشهایی که اجرا میشد را میدیدم. هنوز تئاتر شهر فعال نبود و سالن سنگلج مرکز اصلی تئاتر حرفهای در تهران محسوب میشد.
-چه زمانی وارد دانشگاه شدید؟
*من سال ۵۰ کنکور دادم و در دانشکده هنرهای زیبا دانشجوی تئاتر شدم.
-فکر میکنم آن دورهای که در کرمانشاه بودید، آنقدر تاثیرگذار بود که بعدها یک کتاب پژوهشی راجع به تئاتر کرمانشاه نوشتید. بهعنوان یک غریبه وارد کرمانشاه شدید اما با آن شهر و تئاتر و هنرمندانش آشنا شدید و یک کتاب راجع به تئاتر کرمانشاه نوشتید. کتاب تاریخچه نمایش در کرمانشاه، اولین کتابتان است؟
*بله. من این کتاب را بهعنوان پایاننامه با آقای بیضایی در میان گذاشتم. من در دوران دانشجویی مربی تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم. آن موقع کانون در حوزههای تجسمی، نمایشی و موسیقی شروع به کار کرده بود و حاصلش کتابهایی مثل کتابهای گرافیک فرشید مثقالی و گرافیک، استاد ممیز، زرین کلک و قباد شیوا شد. در کنار اینها تئاتر هم در دستور کارشان بود. کانون پرورش فکری در سطح کشور شروع به ساختن یکسری کتابخانه کرده بود که برای این کتابخانهها مربی میفرستاد و بهترین کسانی که میتوانستند بفرستند هم دانشجوهای تئاتر بودند. ما به آنجا رفتیم و آقای دان لافون یک دوره چند ماهه برایمان گذاشت و شروع کرد اتودها، تمرینها و بازیهای نمایشی خودش را به ما آموزش داد. آن موقع هنوز کتاب بداههپردازی برای تئاتر، نوشته ویولا اسپولین ترجمه نشده بود و بعدها آن کتاب منبع شد. در کانون جزواتی از این کتاب ترجمه میشد و بیژن مفید روی بازیها و نمایش و تنظیم کردن آنها برای اتودهای کلاسی با ما کار میکرد. بنابراین ما در عین حال که دانشجوی تئاتر بودیم، پنجشنبهها و جمعهها به شهرستانها میرفتیم و در کتابخانهها با خردسالها و نوجوانان کار تئاتر میکردیم، همان شیوه تئاتری که امروزه به آن نمایش خلاق گفته میشود. آن موقع اصلا چنین اسمی رایج نبود. من به شهرستانهایی مثل همدان، کرمانشاه و قصر شیرین میرفتم. خیلی از دوستانی که امروز در تئاتر ما صاحبنام هستند، از مربیان تئاتر کودک و نوجوان کانون پرورش فکری بودند. مثلا آقای بهروز غریبپور مربی سنندج بود. قطبالدین صادقی، آقای کیانیان، حسین نصرآبادی، علاءالدین رحیمی و خیلیهای دیگر هم بودند. من بعدها وقتی تجربیاتم را جمعبندی کردم، دیدم در کار با کودکان در کتابخانهها چه چیزهای زیادی را یاد گرفتهام. ما میرفتیم به صورت عملی با بچهها اتود میزدیم و گاه به اجرا هم میرسیدیم.
-بنابراین سفرهایی که شما به کتابخانههای شهرستانها داشتید فقط به قصد آموزش نبود و در نهایت به اجرا ختم میشد؟
*در فرآیند کار قرار نبود به اجرا برسد و ما معمولا تئاتر خلاق کار میکردیم اما از آنجایی که بچهها علاقه داشتند، بعد از هر دوره یک اجرا هم میگذاشتیم و خانوادهها و اعضای کتابخانهها میآمدند آن را میدیدند. این روند به همین شکل ادامه داشت و من حتی بعد از سال ۵۵ که فارغالتحصیل شدم هم همچنان مربی تئاتر کانون بودم تا اینکه پس از انقلاب به دلیل تعریف جدیدی که مدیران جدید کانون میخواست از آموزش داشته باشد، کلاسهای تئاتر تعطیل شد. من در کتابخانههای تهران مثل کتابخانه سیزده آبان، کتابخانه جوادیه و کتابخانه امیراتابک آموزش میدادم. در عین حال کار تئاتر هم میکردم. زمانی که استاد سمندریان نمایش ملاقات بانوی سالخورده، را کار میکرد، ما دانشجوی ایشان بودیم که به گروه ایشان رفتیم و در اجرایش حضور داشتیم. یا یک کاری را همراه با زندهیاد هوشنگ حسامی با نام کی برای آخرین بار مادرم را دیدی؟ را روی صحنه بردیم. بنده، اسماعیل محرابی، خانم آذر فخر و خانم شهلا میربختیار در این نمایش بازی کردیم. یک نمایش دیگر هم بنام نمایش لوتر، اثر جان آزبرن بود که رجب محمدین آن را به صحنه برد و من در آن بازی داشتم. نمایش چهار فصل، اثر آرنولد وسکر را نیز با سیروس شاملو در تالار دانشکده هنرهای زیبا کار کردیم. در آن دوره بیشتر فعالیتهایم در زمينه بازیگری بود.
-زمینههای نوشتن چگونه در شما شکل گرفت؟
*در زمان دانشجویی آقای بهرام بیضایی هم رئیس دپارتمان دانشکده هنرهای زیبا بود و هم به ما نمایش در ایران را درس میداد. ایشان یک روزی به من گفت میتوانی یک تعداد عکس از کاشیکاریهای تکیه معاونالملک کرمانشاه برای من بگیری؟ من تا آن زمان با دقت به تکیه معاونالملک نگاه نکرده بودم. در اولین سفری که به کرمانشاه داشتم، از کاشیکاریها و صحنههای حسینیه، زینبیه و عباسیه تکیه معاونالملک عکس گرفتم. این را هم در نظر بگیرید که من طی سالهایی که در کرمانشاه بودم، تجربیات مختلفی با گروههای تئاتر در کرمانشاه داشتم و شروع به نوشتن یک سری یادداشتها کردم. معمولا در سفرهایم به کرمانشاه یک ضبط صوت هم میبردم و با پیشکسوتهای تئاتر کرمانشاه مصاحبه میکردم. خودم هم یکسری تجربیات داشتم که فکر کردم این تجربیات را میشود به صورت یک کتاب درآورد، اما با انقلاب در سال ۵۷ این کار مدتی مسکوت ماند. من پیش از انقلاب در تئاتر شهر هم کار میکردم. سال ۵۵ آقای علی رفیعی مدیر تئاتر شهر شد. دکتر رفیعی در تئاتر شهر هدفش این بود که یک گروه بازیگری تشکیل بدهد و با تکیه بر بازیگرها بتواند اجرا بگذارد. همین کار را هم کرد. یک گروه از بازیگران تشکیل داد که آقای پرویز پورحسینی، خانم پروانه معصومی، خانم ژیلا سهرابی، محمود هاشمی و رضا ژیان، گلاب ادینه، هوشنگ توکلی، تانیا جوهری و دیگران در این گروه حضور داشتند و حاصلش اولین اجرای نمایشنامه خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزاتقی خان امیرکبیر، شد. از طرفی برای اینکه حوزه فعالیت آربی آوانسیان گستردهتر باشد، تئاتر چارسو را هم به آربی اوانسیان و گروهش دادند و آربی آوانسیان کارهایش مثل خلوت خفتگان و پیرمرد مضحک، را در تئاتر چارسو به صحنه برد. پس تئاتر شهر آن موقع ۲ سالن بیشتر نداشت و پرسنل آن هم ۴ نفر بیشتر نبودند. من هم مسئول هماهنگی و روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر بودم. یک کارگاه دکور و آهنگری و پارکینگ هم آنجا بود که بعد از انقلاب و در زمان مدیریت آقای مهدی حجت تبدیل به ۲ سالن قشقایی و سایه شدند.
-بعد از انقلاب چطور به تئاتر برگشتید و کتاب تاریخچه نمایش در کرمانشاه، را چگونه تکمیل و منتشر کردید؟
*بعد از انقلاب ما به فکر این بودیم که تئاتر را چطور میشود، دوباره راه انداخت. یک شورایی تشکیل دادیم و یک شب اولین سخنرانی را با حضور زندهیاد خانم طاهره صفارزاده و علی موسوی گرمارودی برگزار کردیم تا درب تئاتر شهر باز شود. با آن برنامه درب تئاتر شهر مجددا باز شد اما تئاتر شهر هنوز بلاتکلیف بود و اجرایی هم برایش پیشبینی نشده بود. یک گروهی را فرستادند تا تئاتر شهر را مدیریت کنند. یک گروهی با نام آیت فیلم، بود که آقای فخرالدین انوار، آقای محمدعلی نجفی، آقای بهشتی و آقای مهدی حجت عضو آن بودند. اینها آمدند تا ببینند با پدیدهای به اسم تئاتر باید چهکار کنند و ببینند چطوری میتوانند یک فضای تئاتری را ایجاد کنند که با منویات جمهوری اسلامی همخوانی داشته باشد. ما مانده بودیم که چهکار باید بکنیم و چون ما حقوقبگیر قراردادی بودیم، به ما گفتند شما به تلویزیون بروید تا ببینیم شرایط تئاتر شهر چه میشود، تا اینکه بعد وزارت فرهنگ و ارشاد به جای وزارت فرهنگ و هنر شکل گرفت و به ما گفتند به تئاتر شهر برگردید. من آن موقع دیدم هنوز کار اجرایی نمیشود کرد، بنابراین شروع به مطالعه کردم و بعد یک سری متن برای کودکان نوشتم. علاوهبر آن سعی کردم کار نیمهتمام تاریخچه نمایش در کرمانشاه، را هم به انجام برسانم که جمع و جورش کردم و آن را برای مجوز فرستادم تا اینکه بالاخره توانستم آن را به چاپ برسانم. این ماجرا به سال ۶۱ یا ۶۲ برمیگردد. من آن زمان به دنبال این بودم که ببینم با تجربیاتی که در زمینه تئاتر کودک دارم چهکار میتوانم بکنم. در ادامه متوجه شدم که ما متن کودک نداریم و به همین خاطر شروع به کار کردن روی تئاتر کودک کردم. تا آن زمان هر وقت از تئاتر کودک صحبت میشد، میگفتند تئاتر کودک یعنی بیژن مفید. واقعیت این است که نمایشنامههای بیژن مفید به ظاهر برای کودک است چون از ماسک، موسیقی و… استفاده میکند، اما مضمون کارهایش برای بزرگسالان است.
-به عنوان سوال آخر… درباره بنیاد نمایش کودک و نوجوان توضیح بدهید. این بنیاد چگونه بنیادی است؟
*بنیاد نمایش کودک و نوجوان یک سازمان مردم نهاد خصوصی است و هدف ما در این بنیاد این است که فعالیتهایی مثمر ثمر در زمینه تئاتر کودک انجام بدهیم. ما بعد از انقلاب حتی به تعداد انگشتان دست هم آدمهایی را نداریم که همه انرژی و تلاششان را برای نمایش کودک بگذارند. تمام بچههای ما عاشق تئاتر هستند ولی تولیدات، سالن یا بودجهای که متعلق به آنها باشد خیلی کم است. تئاتر زمانی در یک جا شکل میگیرد که مکان داشته باشد. یکی از دلایلی که تئاتر در کشور ما شکل نگرفت این بود که ما مکان تئاتر نداشتیم. تئاتر ما همواره دورهگرد بوده است. مثل تعزیه، تئاتر عروسکی یا نمایش خیمهشببازی. تعزیه تازه از زمانی پدر و مادر دار میشود که ناصرالدینشاه به فرنگ میرود و برمیگردد و دستور میدهد تکیه دولت را بسازند. بعد از آن تعزیه یواش یواش حرفهای میشود. اگر تئاتر در یونان و روم رشد کرد به خاطر این بود که آنها برای اجرای تئاتر مکانهای مشخصی را داشتند و مردم در جشنها و مراسمها به محلهای برگزاری تئاتر میرفتند و تئاتر میدیدند. مثل تئاتر اپیداروس و کلوسئوه.